سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم خسته کارهایت نباشی به سلامتی دیگه
این چهارشنبه ضبط برنامه ات تمام میشود و خستگی ماه ها تلاش و بی خوابی
از تن ات در میشود خدا رو شکر که برنامه ات موفق شد و کلی بیننده داشت باز
هم موفق شدی نگران حرفهای مردم نباش که زخم بهت میزنند پر قدرت به کارت
ادامه بده خدا رو شکر که خیلی از جوون هایی که اومدند عصر جدید موفق شدند
معروف و محبوب شدند و به آرزوهایشان رسیدند کارهای خیری که انجام می دهی
دارد برای سیل زده ها به ثمر نشست پس نگران نباش عزیزم از اینکه آدمها چه حرفهایی
پشت سرت می زنند تو با قدرت ادامه بده تو می تونی بهترین من از پس اش بر می آیی
راستی چرا برنامه آخر فینال را زنده برگزار نمی کنی خیلی جذاب تر میشود وای احسان
جونم کت لیمویی یا زرد بپوش فکر کنم خیلی بهت بیاد اسپند دود کن واسه خودت که بعضی
موقع ها کت ها خیلی بهت میاد مردم چشم ات نکنند مخصوصا کت سبز و سر خابی بهت
خیلی میامد با اون جلیقه ای که قسمت اول برنامه ات پوشیدی وای داشتم واست می مردم
پس که دلبر شده بودی ای جان دلم مدام اسپند دود کن صدقه رد کن و سنگ نمک پشت
صحنه برنامه ات بذار از چشم بد دور باشی هم خودت هم برنامه ات چشم نشوند من واست
اسپند دود می کنم هر شب و صدقه هر روز واست میذارم کنار ولی راه دور هست شاید اثر
نکند سرما خوردگی ات خوب شد اگر خوب نشده آب نخود که واسه ابگوشت میگذارند بخور
قدیمی ها هر کس مریض میشد آب نخود بهش می دادند شبیهه مادربزرگها حرف زدم خخخخ
خوب چکار کنم نگرانتم نبینم مریض باشی که من می میرم ببخش اگر ببخش اگر بعضی
موقع ها احوالت رو نمی پرسم در گیر مهمون داری بودیم و بعد عیادت دو تا مریض یکسره
می رفتیم کلی نگران حالشون بودیم یکی همکار بابام که از دوستان سی ساله هستیم رفت
و آمد خانوادگی داریم خیلی صمیمی هستیم بنده خدا دارد باغ درست می کند هفت ماهه
در گیر ساخت باغ هست رفته از آن طرف دیوار واسه کارگرها نردبان بیاورد و از بالای دیوار
با پا افتاده پایین دیگه خلاصه عمل اش کردند استخوان مصنوعی در پایش گذاشتند آنقدر
ناراحت شدیم که نگو دیگه خدا بهش خیلی رحم کرده مریض بعدی خواهر شوهر خواهرم هست
اون خیلی مریضی اش بعد هست دو سه ماهه فهمیده سرطان روده بزرگ دارد به کبد اش
هم آسیب رسانده اصلا دکترها متوجه نشدند ده ساله این بیماری در بدن اش نهفته بوده
خیلی واسش ناراحت هستیم دو سه روز پیش عمل اش کردند ولی امیدی به خوب شدنش
نیست خدا خودش به سه تا بچه هاش رحم کند هنوز جوون هست خیلی واسش ناراحتیم
آنقدر درد میکشد که نگو خدا خودش معجزه کند واسش دعاکن دعا کن هیچ کس مریض
نشود آن هم سرطان این دیگه خیلی روحیه می خواهد که آدمها رو پا باشند گفتنش به حرف
اسون هست الهی هیچ کسی روی تخت بیمارستان نباشد الهی الهی الهی
راستی بگم برات از خوابم چه خواب خوبی بود شب دحوالارض خواب ات را دیدم تا صبح با
هم راه می رفتیم انگاری با گروه ات اومده بودی مشهد و یک سالن مانندی را گرفته بودی
انگاری واسه یک پروژه ای بود و من هرروز بدون اینکه خودم رو بهت معرفی کنم میامدم
و نگاهت می کردم وبعد روز آخری که کارتان تموم شد میخواستید از مشهدبروید آقای
قیاسی بهم گفت یک سوال شما از روز اولی که ما این پروژه رو شروع کردیم شما هر روز
اینجا بودید و اینجا چکار داشتید منم گفتم دوست داشتم اینجا باشم و تو از راه رسیدی و من جریان
را به خودت تنهایی گفتم من همانی هستم که ده ساله واسه عشق ات صبر کردم لبخندی زدی و گفتی
من می خواهم برم حرم و تا صبح اونجا باشم به من گفتی شما هم با من میآیید منم گفتم باشه
وارد حرم که شدیم گفتی من می خوام گوشه گوشه ی حرم امام رضا رو به من نشون بدهید و منم
بردم و تا صبح گوشه گوشه حرم رو بهت نشون دادم هیچ دیالوگ خاصی بین ما رد و بدل نشد
فقط ما با هم قدم می زدیم و فقط هر گوشه گوشه حرم انگاری ندایی توی گوشم بود
همه اش یک نفر به من می گفت
چرا حرف ات رو نمی زنی بگو مگر قرار نبود به یکی از دوستانش بگویی و اون دوستش واسطه
ازدواج ات باهاش باشه پس حرف ات رو بزن و اعتماد کن اون نفر همه اش می کفت احسان
می خواد ازدواج کند اگر حرف ات را نزنی برای همیشه از دستش می دهی نمی دونم حکمت
این خواب چه بود نمی دونم شاید کس دیگری را دوست دارد یا شاید خیال من واقعی هست
و تو هم هم من را دوست داری من خوابهایم محال هست واقعی نباشد نمی دانم چیست
والبته من چند ساله تصمیم دارم به یکی از دوستانت بگویم ولی تردید داشتم که آیا می شود
اعتماد کرد چون راوی عشق و ازدواج کار هر کسی نیست نمی دانم امیدوارم هرچه هست
خیر باشد و من هم بتوانم جسارت پیدا کنم حرف ام را بزنم نمی دونم اون آدم می تواند
کمکم کند یا نه فقط خدا می دونه خدا می تونه ولی خدا به همت آدمها هم نگاه می کند
کدام بنده اش نترس باشد خیلی کار سختی هست چطوری عشق ام رو بهت ثابت کنم
که تو باورش کنی خدا خودش امسال کمکم کند من نمی توانم از عشق ات بگذرم
یا فراموش ات کنم می دونم به حرف هایم می خندی ولی من از وقتی که اومدی
سینما اطلس و تو رو از نزدیک دیدم و دست هایت رو گذاشتی روی دست هام
دیگه از اون روز آنقدر دلتنگی ام بی قراری هایم اذیت شدن هایم خیلی بیشتر
شد انگاری که آنیش ام شعله ور شد اون سالها با خیالت زندگی کردم بعد
دیدنت خیلی بی تابی می کنم دیگه انگاری از اون سال واقعا زندگیم خیای
دگرگون تر شد نمی دونی چه حالی دارم قابل وصف نیست شاید واسط
خیلی
توجیهه پذیر نباشد فقط زبان حالم رو خدا می داند عشق خوبممواظب
خودت باش عزیزم دوستت دارم یک دنیا
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,